مجموعه داستان(نعره مستانه)1


توده شن ساحلی!!!!!!!!....

جنبنده ای در کوچه و خیابان به چشم نمی خورد.سکوت مطلق همه جای شهر ....را فرا می گرفت

....پاسی از شب گدشته وچراغ ها و قندیل ها خاموش شده بود دسته ای از پرندگان مهاجر با اواز خود سکوت شب را منقار می زدند

از خانه ای نور ملایمی دیده می شود....

در ان خانه دو همسر مهربان غمناک نشسته بودند

.....ارزوهای احمد و اعظم بر وجود یک فرزند دور می زد اه احمد سکوت را شکست

اشک های اعظم از راه دیده

به دامنش می ریخت به یاد طعنه زنان همسایه که او را بخاطر نداشتن بچه ملامت میکردند

احمد به......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:51 توسط ROmisa| |


Power By: LoxBlog.Com